دخترک...
من همان دخترک غم زدهی دیروزم، من همان کودک بی تاب، برای بودن، که دلش را در اندوه به زنجیر کشید و به اندازهی دل رنج کشید و به اندازهی بی معرفتی درد کشید!
من همان دخترک غم زدهی دیروزم، من همان کودک بی تاب، برای بودن، که دلش را در اندوه به زنجیر کشید و به اندازهی دل رنج کشید و به اندازهی بی معرفتی درد کشید!
حالتی است که در اولین غروب پس از رفتن یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، دست میدهد!
همچنین اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی هست ^تاسیان^ مینامیم!
من خود تاسیانم...!
منی که از من رفته هرگز برنمیگرده و هرروز انگار روز اول رفتنشه...🖤 ! = )
وجود بعضی آدما تو رندگی، مثل آتیش میمونه! بعضی وقتا میتونی رو گرماشون حساب کنی و بعضی وقتا از گرماشون بسوزی...
و کاش وقتی ابر غم به گلویِ کوچکت میرسد، از یاد نبری شانهای در کار نیست، و بهتر است بپذیری همیشه قرار است در آغوش باد گریه کنی.
☆ زیرا رنج همیشه تنهاست، و رنجور تنهاتر! ☆
_ حمید سلیمی
یک روزی می آید آدمی را در آینه میبینی که تو نیستی! چشم هایش چشم های توست... با همان لب میخندد... خط های زیر چشمش دردهای توست... اما تو نیستی!! تو یک روز جایی در مه گم شده ای.
عادت ها میتوانند انسان را نابود کنند. کافی است انسان به گرسنگی و رنج بردن عادت کند، به زیر ستم بودن، تا دیگر هرگز به رهایی فکر نکند... و ترجیح بدهد در بند (درد) بماند:))
_ هرتا مولر
اصلاً من حال میکنم دنیا باهام ^بازی^ کنه =]
_ مهراب
سلام مامان... نمیدونم این پست رو چندسال بعد ببینی، یا ممکنه هیچ وقت نبینی! ولی امروز ۲۰ مرداد ۱۴۰۳ میخوام بعد دعوای عاشورا از یه راه دور و از طرف یه دل شکسته بهت بگم:
تولدت مبارک مامان:)) امروز روز به دنیا اومدنته و من نامردیاتو، اشکامو و همه دردایی که زیر سایه تو و بابا کشیدم رو فراموش میکنم! و ترجیح میدم با یه عشق خالصانه بهت تبریک بگم! امیدوارم که حالت اوکی شه و با بابا برگردین سر زندگی تون... الهی سال های طولانی عمر کنی با خوشحالی و سلامتی و حال خوب و اتفاقات دلی
مهم نیست چقدر دلم آتیش گرفته، مهم اینه من همون دختر کوچولوییم که دوسال اول زندگیش سر گریه هاش زحمت کشیدی وتوعم همون مامان پرمحبت و مهربون قصه زندگیش:) به قول آرون افشار:
مادرم حرفی بزن که تشنه لالاییم
•••
من همیشه کودکم آغوش تو جای من است...
⭐=)💔
ساعت ۰۱:۵۸ شبه، ۲۰ مرداد ۱۴۰۳... و من دارم گلایه هایی که از بابام دارمو برای یه تماس تلفنی تمرین میکنم!! به قولی ساده تر... خودخوری و اورثینک و فشار روحی روانی و دنیایی سیاه و پوچ از تخیلات دست نیافتنی!!!!
نصفه شبه و من انقد رفتار مامان بابام مخصوصا بابامو هضم و مرور میکنم که هر ثانیه بیشتر به بی ارزش بودن و وجود نداشتنم پی میبرم! و میدونم یه روزی قراره همه اینارو بخونید پس... با چشمای خیس از اشک و سردردی که حاصل گریه های از ته دله میگم:
مرسی که فقط مونده اسممو از شناسنامه م دربیارین! مرسی که برای خواسته های کوچیک و نیاز هام بهونه دارین! مرسی که از بزرگتر بودن تون همیشه سواستفاده کردین! مرسی که دختر بودنمو زیر سوال بردین! مرسی که زندگیمو سیاه کردین! مرسی که یتیمم کردین! مرسی که قلبمو تیکه تیکه کردین! مرسی که هستین ولی نیستین!!! مرسی که کل وجودمو همیشه به آتیش کشیدین! مرسی که زیر منت تون موندم! مرسی که هرزه تصورم کردین! مرسی که هیچی از دردای پشت قهقهه های احمقانه و دلقک گونه م نفهمیدین! مرسی که لالم کردین! مرسی که به زور منو به جمع نکبت و اون خونه ماتم کده اضافه کردین! (و مرسی هایی که تو ۶۷ تا پست جا نمیشن!!)
و در آخر مرسی از خودم که عین این بدبختای مظلوم لال موندم و یجوری شد که روزی میلیارد ها بار بمیرم و زنده شم و حسرت بخورم و نابودم کنن...
و مرسی از چشمام بابت اینکه هرشب سیل اشکی رو تو خودشون جا دادن، تنها و بدون هیچ گونه سرپناه و شونه ای برای خالی شدن:)
_ Aylin!
زندگی و درون متضادی دارم!
دلم میخواد در برابر همه ی اون وقتایی که با انواع و اقسام رفتار منفی و سرد که دلمو میشکست و اشکمو درمیآورد یه کار ساده انجام بدم... چیکار؟ در مقابل درخواستش بگم ″نه″
از طرفی دیگه عوض شدنش و اوکی شدنش با ″من″ تو کتم نمیره! دست خودم که نیست، نمیتونم باور کنم...
یه اکانت ازم خواسته و نمیدونم باید چه غلطی کنم! از طرفی عذاب وجدان میگیرم و دلم نمیاد رو درخواستش -نه- بیارم ولی از طرفی دیگه تموم حرفهای روانشناسا و غیره داره کاری میکنه که دلم به حال دردایی که کشیدم بسوزه و بسازه و مغزمم فرمانی نده و بشه بلاتکلیف ترین حالت ممکن!! دست خودم نیست هنوزم همون حس اینکه برام عزیزه رو دارم ولی ازش بد خوردم و... دلم میخواد خودمو به این نتیجه برسونم که بدون اون هم میشه _یک درصد_ کمتر گریه کرد و به زندگی ادامه داد!!
ولی امیدوارم برای این من من کردنم که یه -نه- تابلوعه از دستم دلخور نشه:)
و این •اورثینک• کردن من تا صبح ادامه داره درحالیکه به شدت خوابم میومد! لعنت به تضاد خواسته عقل و قلب...
_ Aylin
_ 00:49 • Mordad • 1403